سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام آفریدگار مهر

 

دلش هوای امامش را کرده بود. چله نشینی گرفت. کلی دعا خواند.

آرام و قرار نداشت...

تا اینکه به او خبر دادند مغازه فلان قفل ساز مولایت را خواهی دید.

با اشتیاق خودش را به محل رساند.

در پوست خود نمی گنجید. بالاخره به حاجت دلش رسیده بود.

ایام هجران رفته بود و روز وصلش رسیده بود.

با اشاره مولایش کناری ایستاد و شاهد قضیه شد.

پیرزن به خاطر احتیاجش قفلی را برای فروش به مرد داد.

-          «می شود برای رضای خدا این قفل را سه شاهی از من بخرید»

قفل ساز آن راگرفت.

با دقت نگاهش کرد:«این قفل سالم است و بی عیب.

آخر چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کننم؟

-          اماهیچ کس حاضر نشده آن را این قیمت بخرد.

هفت شاهی به پیرزن داد و گفت:«این قفل این قدر می ارزد.»

پیرزن در حالی که لبخند رضایت بر لب داشت از مغازه بیرون رفت.

حضرت رو به او فرمود:«مثل این (قفل ساز) باشید؛ ما به سراغ شما می آییم.

چله نشینی لازم نیست. به جفر متوسل شدن سودی ندارد.

عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید، تا بتوانم به یاریتان بیایم...»


[ چهارشنبه 92/3/29 ] [ 11:24 صبح ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

نویسندگان
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 253667