ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
جوان فقیری پیرمردی را در خواب دید. پیرمرد مکانی را به او نشان داد و گفت:«به آنجا برو و تیر در چله کمان بگذار. سپس جایی را که تیر بر آن میافتد، حفر کن. آنجا به گنجی خواهی رسید که دیگر فقیر نخواهی ماند». جوان بیدار شد و با امید فراوان به همان مکان رفت و تیر در کمان گذاشت و با قدرت پرتاب کرد، سپس محل سقوط تیر را به سرعت حفر کرد؛ اما هر چه کند، گنجی پیدا نکرد. روز بعد تلاش بیشتری کرد؛ اما مثل دیروز چیزی نیافت و این ماجرا تا چندین روز، ادامه پیدا کرد؛ تا اینکه ازپیدا کردن گنج مأیوس شد. شبی در خواب، بار دیگر آن که را دید. پیرمرد به او گفت:«ما نگفتیم تیر را در چله بکش چرا خودت را خسته کردی؟! ما گفتیم تیر را در چله بگذار، هر جا که افتد همان جا را بکن». جوان همین کار را کرد و این بار گنج را یافت. دوستان بهتر از آب روان! گاهی ما هم برای یافتن «گنج سعادت» آنقدر به این طرف و آن طرف می زنیم؛ به دنبال پیر و مراد در پشت کوه قاف می گردیم؛ و یا تصمیم می گیریم تا از یک استان بسیار که با قم ساعت ها فاصله دارد؛ چهل هفته راهی مسجد مقدس جمکران شویم. یا فلان کار، یا نذر سخت را می کنیم؛ تا اینکه امام زمان علیه السلام را ببینیم. غافل از این که آن گنج، کنار ما و یا بهتر بگوییم نزد خود ماست. باید برای اصلاح نفس اقدام کنیم و عملکردمان را بازبینی کنیم؛ لازم نیست در روزهای گرم تابستان، به صورت پی در پی روزه بگیریم و یا روزانه، صد رکعت نماز مستحبی بخوانیم، بلکه باید از خودمان شروع کنیم؛ از هیمن مسائل دم دستی و از نحوه رفتار با پدر و مادر یا همسر و فرزندانمان، از نماز اول وقت و با توجه؛ از کنترل زبان و بیهوده گویی. اگر اخلاق و رفتارمان را اصلاح کنیم، خود آقا- در صورتی که صلاح باشد- به دیدن ما می آید(1). آن وقت است که یک بار امتحان جمکران هم آقا راضی و وخرسند خواهد کرد. لازم نیست چله کمان ارتباط با امام زمانمان را با قدرت و زحمت بکشیم و خودمان را خسته کنیم. گنج، کنار ما و درون ماست. پس باید«یا علی» بگوییم و برای به دست آوردنش تلاش کنیم. (1) منظور آن نیست که این اعمال نامطلوب هستند، بلکه سخن آن است که این اعمال برای جلب رضایت حضرت، کافی نیست. [ شنبه 91/2/30 ] [ 5:31 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
هر چه خواست کرد. نه حرمت پیامبر را دید، نه اوئی که پیامبر فدائی اش بود.(1) و نه به کودکان داخل خانه رحم کرد... حتی به در هم رحم نکرد! هیزم، در، آتش... وای مادرم... از همه چیز کمک گرفت. در و میخ و هیزم و آتش... کاش فقط این ها بود. 40 نفر گرگ بودند که در لباس آدم... برای خودش کرکری زیاد می خواند. ناگهان در اوج قلدربازی هایش به زمین کوفته شد. نگاه امیر المومنین از هر کوهی سنگین تر بود. چه می گویم! کوه چیزی نبود در مقابل جذبه او... صدای پدر بود. می دانی اگر مامور به صبر نبودم نمی توانستی... خودش هم بعدها گفت که می دانستم علی مامور به صبر بود. اگر علی مامور به صبر نبود جرات نمی کردم آن گونه رفتار کنم... [ یکشنبه 91/2/3 ] [ 2:40 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |