سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده
سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...

نوزده سال. نوزده سال تمام قافله سالار بود. سوار اسبش می شود وکاروان  می برد مکه.
 آن سال هر چه اصرارش کردند، زیر بار نرفت. مثل بچه ها می نشست و گریه می کرد که: «این همه رفتم و آمدم، آقا را ندیدم. چه فایده یک بار دیگر هم بروم؟»

اسب ها و شترها آماده ی حرکت بودند. مثل هر سال اسب او جلوی همه بود.

توی خواب بهش گفته بودند: «دل مردم را نشکن. امسال هم برو،

دست خالی برنمی گردی.»

شب آخر، نیمه های شب، توی مسجد الحرام. کسی زد روی شانه اش:

 «علی بن مهزیار را می شناسی؟»

سرش را تکان داد: «خودمم.»

گفت: «دنبالم بیا».

رفت. خیمه ای نشانش داد، وسط بیابان: «چرا معطلی؟ امام منتظر است».

ü     برای پیدا کردنش باید حاجی شویم. یعنی باید تقوا کسب کنیم و تقوا در کلام امام صادق (علیه السلام) انجام واجبات و ترک محرمات معنا شده.


[ چهارشنبه 90/11/26 ] [ 1:28 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

ظرف آبش سوراخ شده بود وسط راه. نه می توانست آب بردارد

برای وضو، نه برای خوردن. نشسته بود کنار برکه و زانوی غم بغل گرفته بود. جوانی آمد بالای سرش: «چرا ناراحتی حاجی؟»

اگر هر کس دیگی بود، داد می زد سرش، اما به دلش افتاد با جوان گرم بگیرد.

پرسید: «اسمت چیست؟»

گفت: «عبدالله.»

پرسید: «کارت چیست؟»

گفت: «طاعه الله».

حاجی خندید. گفت: «ظرف آبم سوراخ شده. تا مقصد هم کلی راه مانده.»

جوان هم خندید: «دوباره نگاه کن. سوراخ نیست.»

ظرف را بلند کرد. سوراخ نبود. آب برداشت. هم برای وضو، هم برای خوردن.

 

 ü اگر خوب نگاه کنی در زندگی تو هم فراوان است از این یاری های بی منت مولا...


[ سه شنبه 90/11/25 ] [ 12:57 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

اسمش "زهری "بود . رفت پیش نمایند ه ی امام . پرسید : " چه طور می شود امام زمان را دید ؟ "                                    

-           الان زمان غیبت است ? نمی شود !

گفت : " خواهش می کنم کاری کن که من ببینمش . دیگر نمی توانم تحمل کنم ? صبرم تمام شده ? خواهش میکنم .....

-           فردا صبح بیا ببینم چه می شود .

ایستاده بود منتظر . محمد بن عثمان آمد، جوانی هم راهش بود؛ زیبا و خوش بو. محمد گفت: " همان کسی که می خواستی." زهری شروع کرد به پرسیدن سوال هایش. تمام که شد جوان راه افتاد و وارد خانه ای شد. زهری توی دلش گفت: "خوب شد. خانه اش را پیدا کردم. حالا هر وقت که بخواهم می توانم ببینمش." صدای محمد را شنید که می گفت:" هر چه می خواهی بپرسی، بپرس. دیگر نمی بینی اش." زهری دوید طرف جوان. از پشت در صدایش را شنید که گفت:" کسی که نماز مغرب و عشایش را آن قدر عقب بیندازد که همه ی ستاره ها در آسمان پیدا شوند و نماز صبحش را آن قدر عقب بیندازد که ستاره ها دیگر دیده نشوند، ملعون است و از رحمت خدا به دور."

چقدر مراقب اوقات نماز هستی؟ امام صادق علیه السلام هم فرمود: شیعان ما را در اوقات نماز بشناسید. 


[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 1:6 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

باران رحمت امام

خلیفه الله است، مثل آدم. عمر طولانی دارد، مثل نوح.
کفار به دستش هلاک می شوند، مثل هود.
تولدش پنهان بود، مثل ابراهیم. بشارت آمدنش را داده اند، مثل اسماعیل.
فرشتگان به یاری اش می آیند، مثل لوط.
در عزای حسین گریان است، مثل یعقوب.
زیباترین خلق است، مثل یوسف.
حکومتش جهانی است، مثل سلیمان.
صبر داردمثل ایوب. در گهواره سخن گفت،مثل عیسی.
نام و کنیه اش، نام وکنیه محمد است وشبیه ترین خلق در خلق و خو به او.

و اما کلام  آخر، امام میراث دار همه خوبی ها ست.


[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 12:6 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

یا مهدی ادرکنی

 می خواست با امام عسگری(علیه السلام) مناظره کند.
خیال می کرد امام کم می آورد پیش سوال هایش.
نشست روبه روی امام، کنار یک پرده. هنوز شروع نکرده بودکه باد آمد.
 پرده کنار رفت. پسری پشت پرده بود. سوال های نپرسیده ی مرد را
یکی یکی ردیف کرد. دهان مرد باز مانده بود.
پسر بچه همه را جواب داد. پرده افتاد. با صدای امام به خود آمد:" چرا نشسته ای؟
مگر امام بعد از من، جوابت را نداد؟"


[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 11:7 صبح ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

یا امام حسن عسگری ادرکنی

سامرا، بی بارانی، خشکی، قحطی.
مسلمانان هرچه دعا کردندباران نیامد. سه روز نماز باران خواندند. فایده ای نداشت.
روز چهارم بزرگ مسیحیان آمد، شروع کرد به دعا کردن . باران گرفت، چه بارانی!
آبروی مسلمانان رفته بود و مسیحی ها مسخره می کردند.
گفتند:" اگر یک بار دیگر دعا کردیم و باران آمد، می فهمیم دین شما اصلا دین نیست."
متوکل دست به دامان امام حسن(علیه السلام) شد.
گفت:" به داد دین جدت برس که نابود شد."
امام به یکی از یارانش گفت:" می روی دشت، پیش مسیحی ها، بزرگ شان که می خواست دعا کند، چیزی می گیرد توی دستش. آن رابگیر وبرگرد. " این کار را که کرد دیگر دعایشان مستجاب نشد.
وقتی پرسیدند چه بود، امام گفت:" تکه ای از استخوان یکی از پیامبران خدا، بزرگ مسیحیان
هم می دانست با وجود این استخوان هیچ دعایی بی جواب نمی ماند.
بیائید دعا کنیم برای ظهور کسی که وجودش باران بی انتهای رحمت است...


[ چهارشنبه 90/11/12 ] [ 4:29 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

آسمان را به ریسمان بردندیا فاطمه الزهراء
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان ، بردند

بازوی مادرم سپر، اما...

 بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
تانگاهش به ذوالفقار افتاد 

  گفت: یک روز ... یک نفر اما... 

 

بیائید تاریخ را کمی ورق بزنیم. در جستجوی صفحاتی از تاریخ هستیم که کمرنگ شده اند. ایام غصب خلافت چه ایامی است و اول مظلوم عالم امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)، در چه ایامی خانه نشین شده است؟ پهلوی ناموس دهر و محور دایره ی خلقت در چه ایامی شکسته شده است؟خانه ی وحی که جبرئیل و رسول اکرم (ص) هم بدون اذن داخل آن خانه نمی شدند، در چه ایامی به آتش کشیده شده است؟آیا می دانید اولین قربانی اهل بیت محمد مصطفی (صلوات الله علیهم)، یعنیمحسن حضرت زهرا (صلوات الله علیهما) در چه ایامی به شهادت رسیده است؟آری تمام این مصائب را در سیاهترین دهه ی تاریخ بعد از شهادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) یعنی "28 صفر الی 8 ربیع الاؤل" بر اهل بیت عصمت و طهارت (صلوات الله علیهم) وارد آوردند و بنیان ستم بر اهل بیت رسول را بنا نهادند.


[ شنبه 90/11/8 ] [ 1:22 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

گفتگوی دو کبوتری که یکی بر گنبد طلا ساکن و دیگری بر خاک غریب و غربت زده مدینه در قبرستان بقیع ساکن است...

یا امام حسن مجتبی یاعلی بن موسی الرضا      

 

  می دانی دلم حزین است نه از اینکه بر خاک غربت زده ساکنم بلکه از این که هنوز کسی نتوانسته درک کند و بفهمد که وقتی می گم جای من روی غربت ومدینه روی خاک است و جای تو روی گنبد طلا یعنی چه؟

هنوز کسی نتوانسته بهفمد که وقتی من می گم غریب تو نیستی بلکه منم یعنی چه؟
هنوز کسی نفهمیده که قبر بی زائر یعنی چه و نگین انگشتری که همه عالم آن را در بر می گیرند یعنی چه؟

 

·          درسته که منم روی گنبد طلام اما واقعاً غربتی را احساس می کنم که هنوز راه بیان آن را نیافته ام راستی فکر می کنی این خانواده که یک عزیز آن در خاک ایران و دیگری نه بلکه چهار عزیز آن در خاک بقیع را کسی فهمیده و درک کرده؟؟؟

بیا نوبتی با هم آن را تاجایی که درک کردیم عنوان کنیم...

o          اول تو بگو که عزیزان بقیع را می شناسی. من بگویم؟ می گویم اما از زبان خودم نه بلکه از نوایی که هر از چند گاهی از زمین بقیع می شنوم! کسی که در خانه ی خود محرم ندارد در من است...
عزیزی که عزیز مصطفی بود در من است اما نمی دانم چرا عزیز مصطفی را اینگونه بدرقه کردند تابوت او را به جای گل باران، تیرباران مشاهده کردم.
تا آن جا که من شنیده ام کسی از درخانه ی او بی نصیب و دست خالی برنگشته حال چرا و چه معرفتی باعث اینگونه بدرقه کردن او شده؟؟؟

راستی چقدر حزین است که کسی را جواب سلام نگویند البته این ارث مجتبی علیه السلام از مولای بی کسان علی علیه السلام است. غربت تیرباران را از چه کسی به ارث برده نمی دانم؟؟؟ اما غربت بی زائر بودن را از مادر به ارث برده می دانم...

 

·          حالا تو بگو شاید من هم با تو آرامش بگیرم و فکر نکنم که تنها هستم...

 

o          من هم از همان خاک طوس می گویم چون او مانوس تر از من با امام بی کسان است.عزیزی در من مدفون است که اول بار خود برای غربت خود گریست...
نمی دانم کسی می داند یا به خاطر دارد روزی را که هارون الرشید در کنار قبر رسول الله صلوات الله علیه و آله و سلم ایستاده بود و با نسبت عموزادگی خود را به پیامبر منتسب می کرد و سعی در حقیر کردن او داشت.
بخاطر دارد یا می داند، نمی دانم اما من اینطور خوانده ام که هنگام این اتفاق کسی که رضای آل محمد بود آن جا حضور داشت و به محض دیدن این صحنه شروع به گریستن کرد و با صدای بلند اینگونه فرمود: یا جدا، یا رسول الله غربت مرا دیدی؟ و به خاندان خود فرمود: ای اهل حرم از این به بعد برای من زیاد گریه کنید نه به عنوان یکی از خاندان، به عنوان مسافری که شاید هیچ کس غربتش را نفهمد اما با رفتن از مدینه برای همیشه از همه ی عزیزان دور می شود و در کنار هارون مدفون خواهد شد، در اوج غربت به لقاءالله خواهد پیوست .

غربت امام من از اینرو است که حتی سر بر زانوی کسی ندارد هنگام شهادت...

غربت امام من از اینرو  است که به علت بودن گنبد طلایی اش شهره دارد اما ...

راستی از غربت تو کم کردم؟

اما من هنوز غربتی نمی دانم از این خاک غربت زده و این گنبد طلایی تا گنبد فیروزه ای چقدر فاصله ی دلی وجود دارد؟

گنبد فیروزه ای که نماد از کسی است که این ایام شال عزای این عزیزان را به گردن دارد ولی غربت او را بعد از 1174 سال هنوز کسی درک نکرده و همچنان غریب است و غربت زده...

غربت او را از زبان خودش می گویم، «خودش فرمود که من مظلوم ترین فرد عالمم...»


[ دوشنبه 90/11/3 ] [ 3:41 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

 

شهادت جانسوز پیامبر رحمت بر عاشقان تسلیت باد.

 قبول! تو ازمن خیلی عاشق تری، خیلی پاک تر، باصفاتر. اصلا همه ی «خیلی ها» مال تو است وفقط یکی سهم من: اویس!
من از تو خیلی غریب ترم!

 

 

 

 

 پیامبر گفت:« در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» صحابه گفتند:« این که باشد؟»   فرمود که:« بنده ای از بندگان خدای.» گفتند:« ما همه بندگان خدای – تعالی ایم. نامش چیست؟» فرمود:« اویس» 

 

·          گفتند:" او کجا باشد ؟" گفت: " به قرن"

گفتند:" او تورا دیده است؟"

گفت:" به دیده ی ظاهر نه."

گفتند:" عجب! چنین عاشق تو وبه خدمت تو نشتافته؟"

·          در چنین چیزی شبیه هستیم: فاصله. درد مشترک! از «قَرَن» من تا او. فاصله! فرقی مگر می کند؟ برای تو از جنس مکان. برای من از جنس زمان، راه دور بود. خیلی . چندین بادیه. پرا ازعشق شده بودی . پر. گفتی: «بروم شاید از دورها بشود اورا ببینم».

·          چون به مدینه رسید پیامبر به سفری رفته بود. صحابه گفتند بمان. گفت مادرم مرا فرموده نیمی از روز بیشتر نمان. پس بسیار گریست و آنگاه بازگشت.

·          تو رسیدی رفته بود سفر. من رسیدم، رفته بود سفر. تو ندیدیش و من ندیدمش، و ما فقط تا آن جا همسفر بودیم.

 ·             تو رسیدی ، رویش نبود بویش بود. آن گاه نفس کشیدی. من رسیدم نه رویش بود، نه بویش. نه هیچ چیز دیگری برای قناعت!

·          تو رسیدی حنانه بود. برای سردر هم گذاشتن. برفقدان شانه هایش گریستن. من رسیدم حنانه سنگ شده بود.نامی فقط و صدای ناله حتی از اعماقش نمی آمد. ما تاهمین جا همسفر بودیم. بعد از این داستان من است.

·          گفتم سهم من؟ گفتند:" فقط قال رسول الله»! موریانه شدم. افتادم به جان کاغذها. در به در در پی او. سعی کردم نفهمیدم.

·          دلشان سوخت.گفتند:" بهش تصویری بدیم». رنج کشیدند. خیلی. کلمه به کلمه از دل تاریخ در آوردند. سیره! سنت! با پاره های تاریخ او را دوباره ساختند.

·          حساب کردم. شمردم. تصویر من، فقط ده سال بود. دوباره شمردم. چیزی کم بود.13 سال از او کم بود. پیامبری که به من داده بودند، پیامبر مدینه بود. فقط. مردی مقدس در بالای اتاقی. شبستان مسجدی. یارانش نشسته اند.دور تادور. با ادب. کسانی می آیند برای دست بوس. عرض ارادت. حرفش را می برند سینه به سینه. همه چیز پراز ابهت. مجد. عظمت. فتح می کند پیش می رود. فقط یکبار در احد تنها می شود.کمی بعد درست می شود. اما13 سال جایی کم بود. این فقط پیامبر مدینه بود. اویس من بخشی از اورا نداشتم. درد است نه؟

·          کعبه در میان است. دور بت ها می گردند. همه. سه نفر ایستاده اند. جدا از جمع. خم می شوند. فقط سه نفر. راست می شوند. به خاک می افتند. راست. خم. خاک. فقط سه نفر.
همه برمی گردند. دایره می زنند دورشان. حیرت، بعد خنده. از فرط خنده به زانو می افتند. دست روی دلها. طعنه می بارد. اند و هیچ کس نیست حتی برای دلسوزی می خندند.  

        در سجده است. از پشت سر نزدیک می شوم.شکمبه وسرگین شتری ناگهان فرو می ریزد. سر از سجده برمی دارد. ایستاده

·          زجر می کشند. سنگ های گران برسینه. زنجیرها. شلاق ها. رد می شود از کوچه. رومی گرداند تا اشکش را نبینند. نمی داند چند بار نزدیک است بیفتد. رنج های تک تک شان برشانه ی اوست.

·          وآن دره و انزوای آن شعب. شیون کودکان گرسنه، رنج پیرمردان خسته و چشمان بیمار ابوطالب، رد می شود.
اویس من این ها را هیچ نمی فهمم! پس چرا چیزی از رنج سترگ این « دوست داشتنی»، در تصویر من از پیامبرم نیست؟

·          سیزده سال رنج، زجر! زجر، بی نفرین. عذاب این قوم پشت زمزمه یک دعا محبوس مانده است و برنمی آید و آن دعا که باید برنمی آید. این پیامبر آیا نفرین کردن نمی داند! 

·          تنها نشسته است زیر سایه ی تاکی.

·          آی نفرین چرا برنمی آیی! دست هایش بلند می شوند. ملائک عذاب صف می بندند. نفس آسمان حبس می شود. طوفان تب دار در گرفتن. دریا منتظر طغیان. کوه آماده ذره دره شدن. ودست ها بلند می شود، زمین گوش تیز می کند ودعا. نفرین نیست. نه!
دعا اولین شکایت اوست. بعد از 13 سال.خدایا:" گله دارم از بی رمقی زانوانم. از اینکه دیگر در من توان برخواستن و در خانه ها را یکی یکی زدن و آیه خواندن نیست.

·          اویس! من خیلی دورم. کسی از نسل غریب ، نسل گریز پا! کجاست زمزمه محبتی که مرا به مکتب باز آورد؟ کی می رسد آن جمعه که زمزمه محبتی ...

       اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله وغیبته ولینا...

 

 


[ شنبه 90/11/1 ] [ 1:12 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

وبلاگی است مهدوی پیرامون امام خوبان...
لینک دوستان
امکانات وب

رفتـــ 25


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 259015