ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
نامه امام زمان(علیه السلام)به شیخ مفید دوست واقعی! اگر پیروان ما - که خدای آنان را در فرمانبرداریخویش توفیق ارزانی بدارد – به راستی در راه وفای به عهد و پیمانی که بر دوش دارند، همدل و یک صدابودند، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تأخیر نمی افتاد آی مردم ولایت مدار ایران زمین
حضور پرشکوهتان در روز تولد انقلاب ،نشانی بود از وفای به عهدی که با انقلاب بسته اید تمرینی برای حضوری یکدل و یکصدا، تمرینی برای فرمانبرداری و اطاعت از نائب امام زمان ولی فقیه و... و چه زیبامی شد اگر این فرمانبرداری و وفای به عهد و همدلی را به تمامی عرصه های زندگی مان می کشاندیم تا روی دلگشای اماممان را زیارت می کردیم دیداری بر اساس عرفان و اخلاص... إنَّهُم یَرَونَهُ بَعیدا وَ نَراهُ قَریبا... [ چهارشنبه 93/11/22 ] [ 1:4 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
به نام آفریدگار مهر سلام آقای خوبم! آقا اجازه!
مردی چنان.. مردی چنین.. تصدقت شوم، الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است. عزیزم … حقیقتا جای شما خالی است.... فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد.صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد...، جای شما خیلی خیلی خالی است... تصدقت. قربانت؛ روحالله. فکر کردی قربان صدقه رفتن مخصوص جوان های افاده ای این روزهای مملکت ماست؟! خیر جانم!!! محبت که اوج بگیرد از تک تک سلول های آدم می زند بیرون... زبان که جای خود دارد... باید دید این عشق های عمیق بادواااااااام.. از کجا نشات می گیرد که این چنین زیباست و دلبرانه... مردی به این عظمت و وسعت .. که یک ملت را روی دست می گرداند.. به کجا تکیه دارد که هنگام عاشقانه هایش.. از صدتای من و شما مجنون تر است... و هنگام استقامتش... از یک ملت پایدار تر... چه کسی باورش می شود مردی که در عرصه خانواده چنین دل نازک و رقیق القلب است، در معرکه نبرد با دشمن چنان محکم و استوار باشد که بگوید من تا الان نتوانسته ام تصور بکنم که ترس چیست! همان مردی است که وقتی به نمایندگی آیه الله بروجردی می رود به دیدار شاه، به درب کاخ که می رسد، به نگهبان می گوید: «روح الله از طرف آیت الله العظمی بروجردی!» نگهبان می گوید: «باید از ماشین پیاده شوید». امام می فرماید: «پس برمی گردم.» نگهبان مجبور می شود که درب را باز کند. زمانی که داخل کاخ می شوند می نشینند روی صندلی شاه و شاه که وارد می شود می بیند صندلی نیست! و مجبور می شود بایستد تا برایش صندلی بیاورند!! آری امام مهربان رؤوف ما.. مردی است که وقتی در تبعید عراق است، رئیس سازمان امنیت عراق می آید به ملاقاتش و از او میخواهد که درمورد مسئله ای علیه شاه و به نفع آنها موضعگیری کند، امام خیره خیره نگاه میکند در چشم بلندپایه ترین مقام امنیتی عراق و می گوید: هم شاه غلط میکند و هم شما غلط میکنید! بروید خودتان را اصلاح کنید! یعنی آی دنیا!! من فقط از خدای خودم میترسم.. نه از احدی دیگر.. تکیه ما به جایی است که شما نمی بینید!.. یعنی تو باید بفهمی که دستان این مرد را.. مردی از جانب خدا گرفته است.. باید بفهمی که چشمان این مرد.. به لبان مبارکی دوخته شده است.. و این باور سخت است!.. آن قدر سخت که وقتی ظهر بیست و دوم بهمن ماه 1357 .. امام فرمان می دهد که به مردم بگویید بریزند در خیابان ها.. عالِمی گرانقدر به امام اصرار می کنند که نمی شود.. شاه دستور حکومت نظامی داده مردم را قتل عام می کند. امام بر حرف خود تاکید می کنند. عالِم، مجددا از وحشی گری های حکومت می گوید.. امام همچنان بر حرف خود ایستاده اند.. و باز هم عالم.. و باز هم امام.. تا جایی که یک هو! عالِم چیزی می شنود که تمام بدنش یخ می کند! آبی بر آتش... خاموش می شود... دستش می لرزد... سرش را می اندازد پایین... می رود یک گوشه... کِز می کند... و هِی اطرافیان می پرسند: آقا چه شد؟ امام چیزی به شما گفت؟.. دعوایتان شد؟ ناراحت شدید؟... و مدت ها می گذرد.. تا عالِم.. دهان باز کند.. و بگوید.. امام به من گفتند: .. آقای فلانی.. شاید این حکم از طرف امام زمان باشد... و اینگونه بود.. که انقلاب ما.. انجار نور شد.. و حالا حالاها مانده است تا ما بفهمیم .. چند جای این مملکت را... چند بار ... چند کجا.. امام زمان نگهداشته است!.. خیال نکنیم ایران اگر ایران است.. بخاطر گل وجود من و شماست..! خیر! به برکت شمیمی دیگر است.. قدر بدانیم.. که در راه نمانیم...
[ یکشنبه 93/11/12 ] [ 3:2 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |