ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
در ماه رمضان، مومنان با " یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام" به مهمانی خدا دعوت شده اند، و این مهمانی ویژگی هایی دارد: [ شنبه 91/4/31 ] [ 11:17 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
پنج سال پیش به یک بیماری مبتلا شدم. به طوری که برای انجام بعضی از کارهای روزانه به کمک دیگران احتیاج داشتم. نیمه شعبان همون سال، نذر کردم تا پنج سال در روز نیمه شعبان به جمکران برم. امسال، سال آخر نذرم بود. در مدت این پنج سال بیماریم بهبود پیدا کرده بود اما به طور کامل سلامتیم برنگشته بود. امسال هم مثل سال های قبل من هم در شلوغی و حال و هوای عجیب شب نیمه شعبان راهی جمکران شدم. گنبد مسجد به راحتی دیده می شد. غم عجیبی در دلم بود احساس می کردم طی این پنج سال تغییری در سلامتیم دیده نشده و امام زمان (عج) توجهی به من نداره، در همین فکرها بودم که ناگهان کسی که سریع تر از بقیه حرکت می کرد از کنارم رد شد. پسر حدوداً بیست ساله ای بود و با این که دو پا نداشت و با دست هاش حرکت می کرد، سریع تر از همه به سمت مسجد می رفت. وقتی به مسجد جمکران نزدیک شدم همون پسر، کنار حیاط مسجد ایستاده بود. بغچه ای رو در دستش گرفته بود. و هرازگاهی چیزی، شبیه یک بسته کوچک از داخل اون بغچه بیرون می آورد و به زائرین می داد. پیش خودم فکر کردم که شاید به خاطر جشن امشب شکلات پخش می کنه. وقتی خواستم وارد بشم، بسته ای رو درآورد و به من هم داد . یک بسته پارچه ای بود که با ربان سفیدی تزئین شده بود. داخل مسجد که شدم و بسته رو باز کردم ، داخل اون بسته نه شکلات بود و نه شیرینی . فقط یک تکه کاغذ بود که روی آن نوشته شده بود- خوش آمدی – با تعجب به سمت حیاط برگشتم ، پسر جوان هنوز همون جا ایستاده بود، و از او دلیل این کارش رو پرسیدم. او گفت: من خادم یک مسجد هستم. زمانی که به دنیا آمدم دو پا نداشته ام و پدر و مادرم به خاطر همین معلولیت من رو رها کردن. و من از کودکی در مسجد بزرگ شده ام. او گفت: هر سال نیمه شعبان به مسجد جمکران می آم. و به عنوان یک خادم خونه ی خدا به مهمان های امام زمان خوش آمد می گم. من مدیون صاحب خونه ای هستم که من رو پناه داده و به زیبایی از من پذیرایی کرده. اشک در چشم های پسر جوان جمع شده بود. یک تابلوی کوچک از توی کیفش بیرون آورد که با خط زیبای خودش نوشته بود – ما شما را رها نکرده ایم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم. بعد به من نگاه کرد و تبسمی زد و گفت: امام زمان (عج) ما رو این شکلی دوست داره. پسر جوان با دست هایی که به جای پاهاش کار می کرد از جلوی چشم هام دور می شد. در میان جمعیت دیده نمی شد و کسی به او توجه نداشت. احساس خوبی داشتم. من اون شب میون اون جمعیت شلوغ کسی رو دیدم که سالها بود با امام زمان زندگی می کرد. نویسنده: نیام [ دوشنبه 91/4/26 ] [ 6:13 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
وقتی جشن تولدی بر پا میشود هر کسی که وارد خانه شود اول سراغ کسی را میگیرد که تولد اوست صاحب تولد به همه خوش آمد میگوید. راستی ما 1178 سال و اندی چطور عادت کردهایم فقط یک تولد، بدون دیدن صاحب تولد برگزار کنیم و بدون اینکه بفهمیم دغدغه و رضایت او چیست. این همه سال نه خواستیم و نه همت کردیم سراغی از صاحب تولد بگیریم شاید نبودنش برای ما عادت شده بوده است راستش خوب که نگاه میکنیم گویا اصلا نیازی در وجودمان به وجود نیامده که پاسخی وجود داشته باشد. حالا بگو نیازی دیده نازی در گرفته .... نه این خبرها هم نیست نه نیازی است و نه نازی! اصلاً تا حالا فکر کردهای چرا جمعیت میلیونی روز نیمه شعبان در جمکران جمع میشوند و باز هم صاحب تولد حجاب از رخ برنمیگیرد ... که مرحوم آغاسی میگوید: شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید یعنی این جمعه میلیونی تشنه نیستند تا آبی نازل شود... یا نکند صاحب تولد روز تولدش گوشهای در بیابانی، جنگلی، دریایی یا صحرایی و … جایی یافته و آرام آرام گریه میکند قصه غفلت ما و قهر ما با آقا قصه غصههاست ... قصه نیمه شعبانهای مکرر و نبود آقا درد از دردهای عاشقی است این حرفها را تا عاشق نباشی نمیفهمی. عاشق وقتی بیتاب معشوق میشود وقتی از هر فرصتی برای دیدار استفاده میکند وقتی هر بهانهای، هر بویی، هر صدایی، هر نفسی او را به سمت معشوق میکشد. وقتی دنبال یک آشناست تا احوال معشوق را از او جویا شود. خیلی بی قرار است. باید جای یک عاشق باشی تا بفهمی نیمه شعبان بی مولا تولد نیست قصه غربت و غمی است که اشکهای بی پایان آقا را تفسیر میکند گواه غربتی است که نبود امام را فریاد میکنند ... . اول و آخر این قصه درد است و غم و تا نیاید این غم عاشقان را میسوزاند. بیایید ما دیگر جشن تولد را برای صاحب تولد غمگینتر نکنیم ... . کمی به دغدغهها و غصههای او فکر کنیم. [ یکشنبه 91/4/18 ] [ 1:44 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |