ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
به نام آفریدگار مهر سلام آقای خوبم آقا اجازه!
جوانی زیبا... من در اوایل جوانی بسیار زیبا بودم و با افراد ناباب رفاقت داشتم. روزهای جمعه به تفریح و گردش و لهو و لعب می رفتیم. روزی به تفریح و گردش رفته و سرگرم بودیم. در فکر فرو رفته بودیم که به راستی آیا ما به خاطر همین کارها به دنیا آمده ایم؟ بازی و خوردن و مستی و... یک مرتبه تکانی خوردم و گفتم ما برای این کارهای حیوانی به دنیا نیامده ایم! از رفقا فاصله گرفتم و به سمت شهر برگشتم، هر چه رفقا صدایم کردند توجهی نکردم... و به سمت مسجدی که در آن نماز جماعت خوانده می شد رفتم؛ خطیب در سخنرانی اش از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و اوصافش سخن می گفت. محبت عجیبی در دلم پیدا شد. با خودم گفتم ای کاش حضرت را می دیدم کم کم از محبت به عشق رسیدم و در خواب و بیداری به یاد او بودم. یک سال گذشت و من حال شگفتی را حفظ کردم. شبی در مسجد نشسته بودم، از پشت دستی به شانه ام خورد و فرمود حسن! گفتم: بله. فرمود: چه کسی را می طلبی؟ گفتم: مهدی را. فرمود: منم مهدی! برخیز. بلند شدم و دست مبارکش را بوسیدم... به منزل رفتیم. شروع کرد با من به سخن گفتن. آتش دلم را خاموش کرد و سوز فراقش را به وصالش التیام داد. هفت شب در خانه من بود. چیزهای زیادی به من تعلیم فرمود... روز هفتم قصد رفتن کرد و فرمود این برنامه ای که با تو داشتم با احدی نداشتم.. به همین دستورها وذکر و دعا مشغول باش و خداحافظی نمود. منبع: کتاب تمنای وصال
[ سه شنبه 94/5/27 ] [ 12:35 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
به نام آفریدگار مهر سلام آقای خوبم! عیدتون مبارک... آقا اجازه!
عید بود. صبح یادش افتاد که امروز عید است و روز دختر! رفقایش را دید که بهم روزشان را تبریک می گفتند! به فکر فرو رفت... با خودش تکرار کرد: دختر... دختر... دختر... آن وقت از خودش سوال کرد راستی! دختر یعنی چه؟! و باز سوال کرد که نگاه ما به انسانی از جنس دختر چیست؟ این واژه مقدس را چگونه معنا میکنیم و چه وظایفی را برایش تعریف میکنیم؟ یاد سفر چند روز پیشش افتاد و چهره هایی که در آنجا دیده بود. یاد دخترهایی که با لباس و تیپ های مختلف دیده بود...! شنیده بود و شاید هم دیده بود! ولی آنقدر دیدن این صحنه ها برایش تلخ بود که دلش میخواست دیگر نبیند و دلش میخواست فکر کند که چیزهایی که می شنود خواب باشد اما... اما متاسفانه خواب نبود! گرچه آدمهایی که دیده بود به یک نوعی خواب بودند!(1) باز واژه دختر را به یاد آورد. دختر با همه تعاریف و همه تکالیفی که به دنبال تعاریفی که ازش میشد سرازیر می شدند. دختر مشهور است به مهربانی، به مظهر عاطفه. اما چهره هایی که دیده بود خیلی یادآور مهربانی و عاطفه نبودند. چهره های بزک کرده با لباس هایی که شرم می کرد وصفشان را به زبان بیاورد کجایشان مهربانی را به تصویر کشیده بودند! از خود سوال کرد یعنی اینها نمی دانند با این نوع پوشش و آرایش چه بر سر دل جوانان مردم می آورند! از خود سوال نمی کنند این کسی که دلش را می لرزانیم شاید یک همسر باشد یا یک پدر؟! یا شاید یک دانشجو که برای آینده اش، برای رشد علمی اش، برای سرفرازی مملکتش برنامه ها ریخته و با لرزاندن دلش، همه این اهداف شاید بر باد رود!!! و کلی از این سوالات که در کنار واژه های دختر و مهربانی در ذهنش تداعی می شد. دوست داشت یکی از همین چهره های این سوالات را برایش پاسخ دهد... و اما بعد... دختران مهربان سرزمین من... عیدتون و روزتون مبارک!
(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: مردم خوابند، وقتی می میرند بیدار می شوند! امیرالمومنین سلام الله علیه: دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی، پشیمان می شوی...
[ یکشنبه 94/5/25 ] [ 5:17 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |