پيام
* هاتف *
92/5/6
اي كه مرا خوانده اي،
سکانس اول:
دختر بچه که بودم، دختران زيباي جوان رو که مي ديدم خيلي حسرت مي خوردم. دوست داشتم زود به سن و سال اونها برسم تا بتونم خودمو به رخ همه بکشم. بتونم زيبايي خودمو نشون بدم. برنامه هاي ماهواره اي هم تأثير زيادي روي من گذاشته بود. زنان و دختران توي ماهواره هميشه عزيز و نور چشم بودند و مدام ازشون فيلم و تصوير پخش مي شد....
اي كه مرا خوانده اي،
سکانس دوم:
وقتي به زيبايي رسيدم و برو رويي پيدا کردم، به خاطر نوع لباس پوشيدنم خيلي موردتوجه بودم،اينقدر جلوه داشتم که ناخودآگاه پسرا و مرداي زيادي که با من برخورد داشتند،نمي تونستند حرفي نزنند. خيلي از پسرا در کوچکترين برخورد سعي مي کردند نظرم رو جلب کنند و رابطه دوستانه برقرار کنند. متلک شنيدن هم شده بود کار هر روزم...
جوان بودم و لذت مي بردم از اينکه مي ديدم چشم ها به من توجه دارن،خوشم مياد
اي كه مرا خوانده اي،
سکانس سوم:
خوشگلي هم شده بود واسه من دردسر. دوستام خيلي بهم توصيه مي کردند فقط سوار تاکسي بشم و يا از اتوبوس خط واحد استفاده کنم. بعضي وقت ها خبرهاي حوادث جديد رو که از سايت ها مي خوندم از اينکه اين بلاها سر خودم بياد مي ترسيدم. ولي اينها باعث نمي شد خودم رو آرايش نکنم و يا تو لباس پوشيدنم تغييري بدم. تو تردد توي خيابون و جاده ها آرامش نداشتم و نمي شد يه روز بدون متلک شنيدن و درخواست دوستي نداشتن
اي كه مرا خوانده اي،
به دانشگاه برسم. تو دانشگاه هم که درس و مشقم شده بود دل دادن و قلوه گرفتن...
نه پسراي کلاس آرامش داشتند و مي تونستند با تمرکز درس بخونند و نه من... مدام حواسمون پرت همديگه بود...
اي كه مرا خوانده اي،
سکانس چهارم:
به خاطر خوشگليم خواستگار زياد داشتم. هر روز تقريبا اين مراسم خواستگاري تو کوچه، خيابون و يا دانشگاه انجام مي شد و نتيجه اش ناز کردن من بود. مونده بودم به کدوم روي خوش نشون بدم. آخه همه زيبايي منو مي ديدند و بدون اينکه شرايط ديگه رو بسنجند مي اومدند اظهار عشق مي کردند. آخه درس خوندن بهترين کاري بود که همه طرف حسابهام بلد بودند انجام بدهند، فقط چون حس مي کردند دوستم دارند مي اومدند و
اي كه مرا خوانده اي،
سرآپايي خواستگاري مي کردند...
گذشت تا با آرمين آشنا شدم، يه پسر خوشتيپ و از خانواده ثروتمند، خودشو برام مي کشت، مدام جلو راهم سبز شد تا دلم رو برد...
اي كه مرا خوانده اي،
سکانس 5:
چشمان آرمين انگارتوگلچين کردن دختراي زيبامهارت خاصي داشت.انگارشغلش ديدن وپسنديدن بودو اين خيلي عذابم مي داد.من خيلي بيشتر ازقبل به خودم مي رسيدم ولي انگارتو بازاروکوچه و خيابون،تنوع جنس دختران،بيشتر از من براي آرمين بود...احساس اينکه زيبايي من درچشم آرمين جلوه اي نداره ناراحتم مي کرد،هروقت باکسي درحال صحبت کردن مي ديدمش ازدستش عصباني مي شدم،خونه شده بود جهنم،و من در اين جهنم درحال سوختن