ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
به نام آفریدگار مهر سلام! خیلی وقت ها دلمان هوایی می شود و می گفتیم کاش ما هم در جبهه های دفاع مقدس بودیم. کاش ما هم شهید می شدیم و کلی کاش های دیگر! انگار الان جنگ تمام شده! انگار دیگر عرصه تلاش نیست! و یا شاید هوس کرده ایم از این دنیا دست بکشیم که می گوییم کاش شهید می شدیم! و گرنه الان عرصه مبارزه خیلی پررنگ است. خیلی خیلی زیاد... الان خیلی بیشتر و بهتر باید فکر کنیم و البته تلاش!!! یک سرباز وظیفه شناس هیچ وقت بیکار نمی نشیند! تاحالا از خودمان پرسیده ایم لحظاتی که برای حضرت کار کرده ایم و چقدر بوده و لحظاتی که کار نکرده ایم چندین ساعت و روز و سال؟ تا حالا نسبت بسته ایم بین این دو؟ تا حالا از خودمان پرسیده ایم چقدر از توانایی روحی و جسمی مان مایه گذاشته ایم؟! آیا به اندازه رزمنده ها بوده؟! و اما بعد... یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود: «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی». عملیات والفجر 4 مسؤول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. ... لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم امام حسین علیه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.» شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست....... هدیه به روح شهید شاپور برزگر گلمغانی [ یکشنبه 94/3/3 ] [ 12:44 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |