در این شب غریب، در این لحظات وهم انگیز، در این دیار فتنه خیز، در این شبی که آبستن بزرگترین حادثه آفرینش است، در این دشت آکنده از اندوه و مصیبت وبلا، در این درماندگی و ابتلا، تنها نماز می تواند چاره ساز باشد.
پس بایست! قامت به نماز برافراز و ماتم و خستگی را در زیر سجاده ات، مدفون کن. نماز، رستن از دار فنا و پیوستن به دار بقاست. انگار همه این سپاه مختصر نیز به این حقیقت شیرین دست یافته اند. خیمه های کوچک و به هم پیوسته شان مثل کندوی زنبو رهای عسل است که از آن ها فقط نوای نماز و آوای قرآن به گوش می رسد. سپاه دشمن غرق در بی خبری است، صدای معصیت، صدای عربده های مستانه، صدای ساز و دهلهای رعب انگیز، به آن ها لحظه ای مجال تامل و تفکر و پرهیز وگریز نمی دهد. کاش به خود می آمدند ؛ کاش از این فتنه می گریختند ، کاش دست و دامانشان را به این خون عظیم نمی آلودند، کاش دنیا و آخرتشان را تباه نمی کردند، کاش فریب نمی خوردند؛ کاش دل به این دسیسه ها نمی سپردند.اگر قصدشان کشتن حسین است، با، ده یک این سپاه هم محقق می شود. مگر سپاه برادرت چقدر است؟ چرا این همه آمده اند تا در سپاه کفر رقم بخورند...