ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
قرار ناگذاشته میان تو وحسین این است که تو در خیام از سجاد(علیه السلام) و زن ها و بچه ها حراست کنی و او با رمزی، رجزی، ترنم شعری، آوایی دعایی و فریاد لاحولی، سلامتی اش را پیوسته با تو در میان بگذارد. سجاد(علیه السلام) و همه اهل خیام به این صدا دلخوشند، احساس می کنند که ضربان قلب هستی هنوز مستدام است و زندگی هنوز در رگهای عالم جریان دارد. [ جمعه 90/10/23 ] [ 12:2 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
عجب سکوتی بر عرصه کربلا سایه افکنده است! چه طوفان دیگری در راه است که آرامشی این چنین را مقدمه می طلبد؟سکون میان دوزلزله! ؤآمش میان دو طوفان! یک سو جنازه است و خاک ههای خون آلودو سوی دیگر تا چشم کار می کند اسب و سواره و سپر و سوار و خود وزره و شمشیر. و این همه برای یک تن؛ امام که هنوز چشم به هدایتشان دارد. قامت بلندش را می بینی که پشت به خیمه ها و روبه دشمن ایستاده است،دو دستش را بر قبضه ی شمشیر تکیه زده و شمشیر را عمود قامت خمیده اش کرده است و با آخرین رمق هایش مهربانانه فریاد می زند:"هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله.... وتو گوش هایت را تیز می کنی و نگاهت را از سر این سپاه عظیم عبور می دهی و... می بینی که هیچ کس نیست، سکوت محض است و وادی مردگان.حتی آنان که پیش از این هلهله می کردند، زبان به کام گرفته اند گویی حتی نفس نمی کشند؛مرده اند. اما ناگهان در عرصه نینوا احساس جنب و جوش می کنی، احساس می کنی که این سکون و سکوت سنگین را فریادهای محو، به هم می زند. هرچه دقیق به سپاه دشمن خیره می شوی کمتر نشانی از تلاطم می یابی. بی اختیار چشم می گردانی و نگاهت را و ناگهان با صحنه ای مواجه می شوی که چهار ستون بدنت را می لرزاند و قلبت را می فشرد. انگار این قیامت است که پیش از زمان خویش فرارسیده است. مبهوت از این منظره هول انگیز ، نگاهت را رو به سوی امام برمی گردانی و می بینی که امام با دست آنان را به آرامش فرا می خواند و برایشان دعا می کند.گویی به ارواحشان می فهماند که نیاری به یاوری نیست. مقصود تکاندن این دلهای مرده است. مقصود هدایت این جان های ظلمانی است. [ دوشنبه 90/10/19 ] [ 2:21 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
اگر سکینه بگوید آب ، هستی عباس آب می شود پیش پای سکینه. نه سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرد ه است. فقط شاید گفته باشد عمو!...یا نگفته باشد. چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس ادب،عباس معرفت، عباس ماموم، عباس خضوع، پیش روی امام ایستاده و گفته است: خب اگر آقا رخصت داده است، پس چرا نمی روی عباس! اینجا حول و حوش خیمه زینب چه می کنی؟ بروعباس من بیش از این تاب نگاه تو را ندارم.اگر برای وداع آمده ای من با تو یکی _ دردانه خدا تاب وداع ندارم. انی احامی ابدا عن دینی نجل النبی الطاهر الامین. چه حال خوشی داری با این ترنمی که برای حسینت پیدا می کنی... که ناگهان سایه ای از پشت نخل ها بیرون می جهد و دست راست تو را قطع می کند. مشک را به دندان می گیری و به نگاه سکینه فکر می کنی... من هم اکنون باید به تسلای حسین برخیزم. غم برادری چون تو پشت حسین را می شکند. [ یکشنبه 90/10/18 ] [ 10:29 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
سقا تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد. لزومی ندارد که سکینه از او چیزی بخواهد. او خواستنش را از نگاه سکینه در می یابد. سکینه فقط کافی است که لب به خواستن آب، ترکند؛ او تمام دریاهای عالم را به پایش می ریزد. نه، نه، نه، عباس نباید لبهای به خشکی نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقی کند. عباس جانش را بر سر این نگاه می گذارد و روحش را به پای این نگاه می ریزد و بی عباس... نه... نه...، زندگی بدون آب ممکن تر است تا بدون عباس. عباس،دل آرام عرصه زندگی است، آرام جان برادر است. نه، نه، عباس نباید از تشنگی بچه ها باخبر شود. این تنها راز عالم هستی است که باید از او مخفی بماند. اما مگر او با گفتن و شنیدن، خبردار می شود؟! دل او آئینه آفرینش است. آری? دل عباس به آسمان آبی و بی ابر می ماند. پرواز هیچ پرنده ی خیالی درنظرگاه دلش مخفی نمی ماند. [ پنج شنبه 90/10/15 ] [ 1:3 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
قصه غریبی است. این ماجرای عطش. و از آن غریبتر؛ قصه کسی است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشدو بخواهد دیگران را در این مصیبت التیام و دلداری دهد. گفتن درد؛ تحمل آن را آسانتر می کند اما نهفتنش و به رو نیاوردنش؛ توان از کف می رباید و تو در این حال باید بخندی و به آرمش و آسایش تظاهر کنی تا دیگران اولا سنگینی بار را در تو درنیابندو ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورند. و تو اکنون با این حال و روز باید فریاد العطش بچه ها را بشنوی و تاب بیاوری. باید تشنگی را در تار و پود جوانان بنی هاشم ببینی و به تسلایشان برخیزی. باید زبانه های عطش را در چشمهای کودکان نظاره کنی و زبان به کام بگیری و دم برنیاوری. باید تصویر کوثر را در آئینه نگاهت بخشکانی تا بچه ها با دیدن چشمهای تو به یاد آب نیفتند. از همه ی این هامهمتر این که نگذاری آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد? نگذاری طنین تشنگی بچه ها به گوش عباس برسد. چرا که تو عباس را می شناسی و از نازکی دلش باخبری. می دانی که تمام صلابت و استواری و دلبری او، در مقابل دشمن است. پس او نباید از تشنگی بچه ها باخبر شود... [ دوشنبه 90/10/12 ] [ 2:59 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
بنا نداری پای خود را از خیمه های بیرون بگذاری . آن هنگام که بر تل پشت پشت خیمه ها می رفتی و حسین و میدان را نظار ه می کردی،فرزند تو در میان نبود. زینب ای کاش از خیمه بیرون می زدی و خودت را به حسن نشان می دادی تا او ببیندکه خم به ابرو نداری ؛ تا او ببیند زخم علی اکبر بر دلت عمیق تر است از این دو خراش کوچک.بمان در هیمن خیمه بمان... [ یکشنبه 90/10/11 ] [ 1:33 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
تو چشم به آسمان می دوزی؛ قامت دو نوجوانت را دوره می کنی و می گویی رمز این کار را به شما می گویم: تا ببینم خودتان چه می کنید. [ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 10:21 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
دو نوجوان اکنون به سوی تو پیش می آیند، گرچه از مقام حسین می آیند، اما مایوس و خسته و دل شکسته اند. به شاخه های شمشاد می مانند ،چه بزرگ شده اند ، چه قد کشیده اند ،چه به کمال رسیده اند.علت خستگی و شکستگی شان را می دانی. حسین به آنها رخصت میدان رفتن نداده است .از صبح بی تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفی شنیده اند .پیش از علی اکبر ،بار سفر بسته اند اما امام اذن شهادت را به علی اکبر داده است و این آن ها رابی تاب تر کرده است. علت بی تابی شان را می دانی ؛ اما آب در دلت تکان نمی خورد. می دانی که قرار نیست آن ها دنیای پس از حسین را ببینند. [ دوشنبه 90/10/5 ] [ 4:35 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
حسین(علیه السلام) با هر بار آمدن و رفتن، تعزیت هایش را به دامن تو می ریخت و التیام از نگاه تو می گرفت. این بودکه هر بار سنگین می آمد، اما سبک بال باز می گشت. خسته و شکسته می آمد اما برقرار و استوار باز می گشت. علی اکبر پیامبر دوباره توست... نشانی از پدر توست. از آن پس علی اکبر بود و دامن مهر تو؛ حسین بود و ادراک عاطفه تو و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را می فهمد و عمق تعزیت تو را درک می کند. دلت می خواهد که طاقت بیاوری، صبوری کنی و حتی به حسین دلداری بدهی... اما چگونه؟ با این قامت شکسته که نمی توان خیمه وجود حسین را عمود شد. وقتی پیکر پاره پاره علی اکبر به نزدیکی خیمه ها میرسد وقتی به پهنای صورت اشک می ریزی ، وقتی تا رسیدن به پیکر علی چند بار زمین می خوری حسین فریاد می زند : « زینب را در یابید » [ جمعه 90/10/2 ] [ 3:12 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |