ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...
|
دلت می خواهد که طاقت بیاوری، صبوری کنی و حتی به حسین دلداری بدهی. بچه ها چشم شان به توست. تو اگر آرام باشی، آرام می گیرند و اگر تو بی تابی کنی طاقت از کف می دهند. پس باید قطره قطره آب شوی و سکوت کنی. جرعه جرعه خون دل بخوری و دم برنیاوری. همچنان که از صبح چنین کرده ای. حسین از صبح با تک تک هر صحابی به شهادت رسیده است. با قطره قطره خون هر شهید به زمین نشسته است و تو هربار به او تسلی بخشیده ای. هر بار قلبش را گرم کرده ای و اشک از دیدگان دلش سترده ای. هر بار که از میدان باز آمده است افزایش موهای سپید سر و رویش را شماره کرده ای. به همان تعداد در خود شکسته ای. اما خم به ابرو نیاورده ای. خواهر اگر تعداد موهای سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. خواهر اگر عمق چروک های پیشانی برادرش را نشناسد که خواهر نیست. تازه این ها مربوط به ظواهر است، این ها را چشم هر خواهری می تواند در سیمای برادرش ببیند. زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین. یعنی زیستن در دهلیز های قلب حسین. عبورکردن از رگ های حسین و طپیدن با نبض حسین. زینب یعنی حسین در آئینه ی تأنیث. زینب یعنی چشیدن خواهر پای حسین با چشم. زینب یعنی کشیدن بار پشت حسین بر دل... [ دوشنبه 90/9/28 ] [ 11:37 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
می خواهی فریاد بزنی و این حرف ها را به گوش برادرت برسانی، اما بغضت را فرو می خوری و دم برنمی آوری. دوست داری به برادرت یادآوری کنی که این آتش از زمان پیامبر در زیر خاکستر خفته است. این ها اگر جرأت می کردند پیامبر را از میان برمی داشتند، نتوانستند. سر از سقیفه درآوردند. بیست و پنج سال خورشید را به بند کشیدند و در شهر کوران پادشاهی کردند و بعد بر شتر نشستند و بعد سر از نهروان درآوردند. به لباس ابوموسی اشعری درآمدند و دست آخر شمشیر را به دست ابن ملجم دادند و کدام آخر؟ - به خدا این چنین است! - می دانیم که فرزند پیامبری! - می دانیم که پدرت علی است! - قابل انکار نیست! [ یکشنبه 90/9/27 ] [ 11:13 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
آیا حمزه ی سید الشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا مادر من فاطمه دختر پیامبر شما نیست؟ آیا جده ام خدیجه اولین زن اسلام آورده نیست؟ آیا پیامبر درباره من و برادرم نفرمود که ما سید جوانان اهل بهشتیم؟ آیا انکار می کنید که پیامبر جد من است؟ فاطمه مادر من است؟ علی پدر من است و...؟ بغض راه گلویت را سد می کند، اشک در چشمهایت حلقه می زند و قلبت گر می گیرد. می خواهی از همان شکاف خیمه فریاد بزنی. برادر! همین افتخارات ما جرائم ماست. اگر تو فرزند علی نبودی، اگر جد تو پیامبر نبود که سران این قوم با تو دشمنی نمی کردند و چنین لشکری به جنگ با تو نمی فرستادند! عداوت اینها به احد برمیگردد، به بدر، به حنین. مسأله این ها مسأله پیامبر و علی است. برادرم! عزیزدلم! این ها اکنون محصول سقیفه را درو می کنند. این ها فرزندان همان هایند که پدرمان علی را خانه نشین کردند. تو به علی افتخار چه می کنی؟ آری برادر! جرم ما همین افتخارات ماست. [ پنج شنبه 90/9/24 ] [ 12:53 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم اما پیش روی ما قومی است که از پس ایمان به کفر رسیده است. اما پاسخ، فقط صدای شیهه اسبانی است که سم بر زمین می کوبند و بی تابی سوارانشان را برای هجوم تشدید می کنند. دوست داری حجاب از گوشهایشان برداری و صدای ضجه سنگ و خاک و کلوخ را به آنها بشنوانی و بفهمانی که از سنگ و خاک و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت می بندند. دوست داری پرده از چشمهایشان برداری و ملائک را نشانشان دهی که چگونه صف در صف، گرداگرد امام حلقه زده اند و اشک چشمهایشان شبنم آسا بر گلبرگ بالهایشان نشسته و گریه هایشان خاک پای امام را تر کرده است. ولی هیچ کدام از این کارها را که دوست داری انجام نمی دهی. فقط چشم از شکاف خیمه به امام می دوزی و رد نگاه او را دنبال می کنی. [ پنج شنبه 90/9/24 ] [ 12:35 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
به هرحال ولایت من با خداست و پشتیبان من اوست. هم او که کتاب را فرو فرستاد ولایت همه صالحان و نیکوکاران را به عهده گرفت. [ شنبه 90/9/19 ] [ 10:25 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
همین که برادر، عمامه پیامبر را بر سر بگذارد، شمشیر پیامبر را در دست بگیرد و به سمت سپاه دشمن حرکت کند کافیست تا غم عالم بردلت، بنشیند. [ جمعه 90/9/18 ] [ 11:3 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
این چه جهل مرکبی است که سرمایه عقلشان را به غارت برده است؟ چرا راه گوش هایشان بسته اند؟ چرا دل هایشان را گرفته اند؟ [ جمعه 90/9/18 ] [ 10:58 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
[ چهارشنبه 90/9/16 ] [ 9:52 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
[ چهارشنبه 90/9/16 ] [ 9:38 صبح ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
------------------------------------------------------------------------------------------- این روزها که عاشورا زیادتر می خوانیم، این روزها که با کلامی از ناحیه مقدسه او اشک میریزیم، این روزها که می دانیم دل امام زمانمان بیشتر عزادار جد غریبش حسین(علیه السلام) است... این روزها بر آن شدیم تا از کربلا بنویسم و با نوشته ها، با روضه ها، نه فقط با چشمهایمان که با تمام وجودمان بگرییم و بگوییم: این الطالب بدم المقتول بکربلا نوشتار زیر فرازهایی است از کتاب آفتاب در حجاب مهدی شجاعی که پرتو در پرتو می نویسیم و میباریم. تقدیم به ساحت بانوی کربلا، زینب الکبری [ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 12:52 عصر ] [ مهدی یاوران ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |